⛄کتابخانه ی تخیلی من⛄

IRAN

شعر از عطار نیشابوری

درود بر خوانندگان این مطلب.

یک شعر از عطار نیشابوری هست که جدیدا حفظ کردم و بنظرم قشنگه رو می خوام براتون بنویسم:

به دام افتاد روباهی سحرگاه/به روبه بازی اندیشید در راه

که گر صیاد بیند همچنینم/دهد حالی به گازر پوستینم

پس آنگه مرده کرد او خویشتن را/ز بیم جان فرو افکند تن را

چو صیاد آمد او را مرده پنداشت/نمی یارست روبه را کم انگاشت

ز بن ببرید حالی گوش او لیک/که گوش او به کار آید مرا نیک

به دل روباه گفتا: ترک غم گیر/ چو زنده مانده ای ک گوش کم گیر

یکی دیگر بیامد گفت: این دم/زبان او به کار آید مرا هم

زبانش را برید آن مرد ناگاه/نکرد از بیم جان یک ناله روباه

دگر کس گفت: ما را از همه چیز/به کار آید همی دندان او نیز

نزد دم تا که آهن در فکندند/به سختی چند دندانش بکندند

به دل روباه گفتا: گر بمانم/نه دندان باش و نه گوش و زبانم

دگر کس آمد و گفت: اختیار است/دل روبه که دردی را به کار است

چو نام دل شنید از دور رباه/جهان بر چشم او شد تیره آنگاه

به دل می گفت: با دل نیست بازی/کنون باید به کارم حیله سازی

بگفت این و به صد دستان و تزویر/بجست از دام همچون از کمان تیر

حدیث دل حدیثی بس شگفت است/که در عالم حدیثش بر گرفته است

عطار نیشابوری

🐧You know me🐧 چهارشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۳ 19:30
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

<
© ⛄کتابخانه ی تخیلی من⛄