⛄کتابخانه ی تخیلی من⛄

IRAN

ادبیات

از اونجایی که جدیدا به ادبیات علاقمند شده ام احتمالا در ادامه فعالیت های من ادبی و مواردی که به ادبیات مربوط بشود، باشد.

آره خلاصه اومدم اطلاع بدم

همین و بدرود تا مطالب ادبی دیگر

🐧You know me🐧 سه شنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۳ 21:47

سهراب سپهری، آب

من بازگشتم با یک شعر از سهراب سپهری از کتاب -هشت کتاب سهراب سپهری- هست و من با این شعر خاطره دارم و می خواهم اینجا ثبتش کنم تا شما هم از خواندن آن لذت ببرید. چه قبلا خوانده بودید چه نه.

آب را گل نکنیم:

در فرودست انگار، کفتری می خورد آب.

یا که در بیشه ای دور، سیره ای پر می شوید.

یا در آبادی، کوزه ای پر می گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرود برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه هاشان جوشان، گاو هاشان شیر افشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی گمان پای چپر هاشان جا پای خداست.

مهتاب آنجا، می کند روشن پهنای کلام.

بی گمان در ده بالا دست، چینه ها کوتاه است.

مردمش می دانند، که شقایق چه گلی است.

بی گمان آنجا آبی، آبی است.

غنچه ای می شکفد، اهل ده با خبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می فهمند.

گل نکردندش، ما نیز

آب را گل نکنیم.

سهراب سپهری

🐧You know me🐧 دوشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۳ 19:36

کتابخانه

دیروز داشتم کتابخانه ام را مرتب می کردم و یکسری کتاب هایی دیدم که از وجودشون خبر نداشتم و کتاب هایی بودن که خواندنشون رو دوست دارم. کتاب هایی مثل شاهنامه، دیوان عطار نیشابوری، داستان های کهن ایرانی و...

بعد به یک نتیجه ای رسیدم. اینکه آدم قبل از این که برود و کتاب بخرد خوب است که یک دور کتابخانه اش را مرتب کند.

🐧You know me🐧 پنجشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۳ 13:46

شعر نو

درود

من دوباره آمدم با یک شعر دیگر. البته شعر نو

از کتاب ( چه کسی بافته گیسوی مرا)

چشم هایت

بوی باران می دهد...!

دیشب باز

کدامین تنهایی ات را

گریسته ای؟!

ماجد

🐧You know me🐧 پنجشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۳ 13:33

شعر

دروووووووود

امروز این شعر از وحشی بافقی را شندیدم و خواستم آن را با شما به اشتراک بگذارم

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ/ ﺍﯾﻨﺠﺎ است ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

من خنده زنم بر غم، غم خنده کند بر من/ اینجاست که می‌خندد بیگانه به دیوانه

من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من/ اینجاست که می‌خندد ویرانه به دیوانه

من خنده کنم بر تو، تو خنده کنی بر من/ اینجاست که می‌خندیم هر دو، چو دو دیوانه

من خنده کنم بر او، او خنده کند بر من/ دیگر به چه می‌خندم دل رفت از این خانه

وحشی بافقی

🐧You know me🐧 سه شنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۳ 21:43
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

<
© ⛄کتابخانه ی تخیلی من⛄